روزی پیر ما، با جمعی از همراهان به در آسیابی رسید. افسار اسب کشید و ساعتی درنگ کرد؛ پس به همراهان گفت: «می دانید که اين آسیاب چه می گويد؟ می گويد: معرفت اين است که من در آنم. گرد خويش می گردم و پیوسته در خود سفر می کنم تا هر چه نبايد از خود دور گردانم!»
نثر روان:
يک روز، شیخ و راهنمای ما ابوسعید ابی الخیر، با گروهی از همراهانش به در آسیابی رسید. اسبش را نگه داشت و مدتی، صبر کرد. سپس به همراهانش گفت: آيا می دانید که اين آسیاب چه چیزی را به ما می گويد؟
می گويد: شناخت واقعی همین است که منِ »آسیاب» در حال انجام دادن آن هستم. به هنگام گشتن، به دور خودم، با خودم فکر می کنم و کارهای خودم را مرور می کنم و هر چیزی را که شايسته نیست انجام دهم، از خودم دور می کنم.
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
پیر |
راهنما، مرشد |
ساعتی |
لحظه ای |
درنگ |
صبر |
معرفت |
شناخت |
آرایه ادبی:
گِرد خويش گشتن ß کنايه از کارها و اعمال خود را بررسی کردن